برگ پاییزی سبزی که بین زمین و آسمان وامانده



راست میگفتی تو

باید از کوچه گذشت

باید از ماه گذشت

دل سپرد به صدای طپش پنجره ها

دل سپرد به هوای خنک آن دم صبح


راست می گفتی تو

زندگی راهیست تلخ

پیچهایی دارد پر زتنهایی و غم

و خدایی که به قول سهراب

به همین نزدیکیست

پشت آن کاج بلند


راست میگفتی تو

کوکی ها خوش بود

غصه ها بی غل و غش

دل ها مان همه پاک

دانه های همه مان پیدا بود


راست میگفتی تو

من نمیدانستم

هر دلی آن دل نیست

دل شیر میخواهد

گذراندن این دهر دو رنگ


راست می گفتی تو

زندگانی نیست آنچه آنان گویند

عالمی دیگر بباید, آدمی دیگر نشاید


راست میگفتی تو

زندگیمان همه در گیر غم است.


ساده

دی ماه 1396


برگ پاییزی سبزی بودم

خفته در شاخه و در سایه ی ابر

در کنار غزل مرغ دوتا

مینواختم شاد موسیقی دهر

در کنار دوستان جانی

"از نوای عشق ندیدم خوشتر"

شاد بودم و فارغ ز جهان

من ندیدم غم و غصه در شهر

تا که شد باد خزان آشفته

سوخت هر آنچه که ساختم در کار

زرد گشت رویم و غم ریخت مرا

پخته گشتم از غزل خوانی یار

چشمها غمزده داها مرده

در عجب ماندم از یار و ذیار

برگ پاییزی سبزی بودم

که شدم پخته به دست روزگار


آبان ماه 1397



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Babam وبلاگ توسعه خبری رهام نیوز ربات های رایگان تلگرام پنجره ی نسیم Kent Largo Music irsalamati رویای من... نسل آفتاب